همیشه در قاب دوربین خدا هستیم
و خدا را
به سادگی هم حتّی
بدون چشم مسلّح هم حتّی
می توان دید
چون
اوست که
از رگ گردن هم به ما نزدیکتر است
و مائیم
که آنقدر
_گاهی اوقات_
از او دوریم که ... __________
همیشه در قاب دوربین خدا هستیم
و خدا را
به سادگی هم حتّی
بدون چشم مسلّح هم حتّی
می توان دید
چون
اوست که
از رگ گردن هم به ما نزدیکتر است
و مائیم
که آنقدر
_گاهی اوقات_
از او دوریم که ... __________
بله.اینجوریاست دیگه
بعضیا دوست دارن سخنرانی کنن برای مردم و شعار بدن...
بعضی مردم دوست دارن شعار بشنون از مسئولین و شروع کنن به بادمجان دور قاب چینی و کف زدن و ...
بعضی
مردم هستن که وقتی برادر های مسلمونشون دارن بی گناه کشته میشن و وقتی دارن
ثروتشون و غیرتشون رو به تاراج میبرن و وقتی دارن ثانیه به ثانیه به ناموسشون نزدیک میشن و وقتی دارن پا روی ظاهراً اعتقاداتشون میذارن، دست بزنن و هورررا بکشن و جشن بگیرن
این تدبیرشونو وقتی که پشتشونو به به برادرای دینیشون میکنن و میخندن...
بعضیا ....
خیلی کارا میکنن...
فقط بخاطر امید الکی
امید الکی
آنها که مرا می شناسند
میدانند
خیلی از اوقات
در کار هایم
پلنگم
اما
این صورتی بودنم
مرا به دردسر انداخته
<<شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند>>
شاعران خورشیدند
شاعری بود اگر
یادش هست
حرفش هست
اصلش هست
شاعران امّیدند
من درختی دارم
که ندیدم آنرا
لیک بذرش در دستم جاریست
آنرا خواهم کاشت
با امّید
بر لب جوی دلم
به امید آنکه
خورشید
مهربانی بکند از جایی
نگهی بر دل من هم بکند
بر این بذر _____
داشتم در باره ی یه شعری جستجو میکردم چشمم به این شعر افتاد.به نظرم جالب بود.
اهل اینجایم
کار و بارم بد نیست
تکه طنزی دارم، تپه هوشی، سر سوزن اخلاص
مادری دارم، میشینه توی خونه، می بافه دونه دونه
دوستانی بهتر از صد دشمن...
لای یک نون لواش، پای آن لیوان چای
من که خوشحالم
لقمه ام پر شده از مشت پنیر!
من نمی دانم
که چرا می گویند، اسب گوسفند قشنگی است
کفتر من پس کو؟
و چرا هیچ خری کرکس نیست
وزغ از یک گل ارکیده چه کم دارد؟ هان؟
اشتهامان پس کوش؟
گل شبدر آنجاست!!!
چشم ها را باید شست، با اسید یا وایتکس
کار ما نیست که خرمن کوبیم!
کار ما فوقش این است
که به گاوِ نرِ همسایه مان(!)
یک سلامی بکنیم
منبع:یک تکه طنز
رفیق من ،گل من ،عمر من ،امید من
هزار سال رفاقت چه ماجرایی داشت!
سوار عمر پیاده ، من جوان بر اسب
ولی سوار تو بودن چه ماجرایی داشت
یه روز احساس کردم بعضیا تو رفاقتشون فقط سواری میگیرن.دنبال منفعتن.
بده.
خیلی بده.
مادر بزرگ
رفتی
اما کسی نپرسید که یکدفعه ای چه شد؟
آخر رفتنت هم
مثل همیشه بودنت بود
ای آرام دوست داشتنی
*
و رفتنت را به همه ستاره های آسمان تسلیت میگویم
که حالا دیگر نمیدانند که باید از که نور بگیرند و زیبایی که را نشان دهند
به ستاره های یتیم
*
و آری، میدانم رفتنت آمدنی تازه است مادر جان
که هم جانِ مادری و هم مادرِجان
قرار نبود اولین مطلب این وبلاگ از شاعر دیگه ای باشد،اما مرگ ناگهانی مادر بزرگ عزیزم بدون قرار قبلی به ملاقاتمان آمد. شعری در ادامه از استاد شهریار که میگویند شاهکاریست در باره ی مادران:
نه ، او نمرده است.
نه او نمرده است که من زنده ام هنوز
او زنده است در غم و شعر و خیال من
میراث شاعرانه ی من هرچه هست از اوست
کانون مهر و ماه مگر می شود خموش
آن شیرزن بمیرد ؟ او شهریار زاد
«هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق»
...