من آنچه عـــقده دل بـــود بـــا تو و ا گـفــتــم ز من چرا تو برنجی که با صفا گفتم
من حسّ دست خودم را به کس نداده امش و سرّ دست نویسی رو با شما گفتم
هر آنچــــــه در دل من بــــــــــود در ورق آمد اگر چه قطره ای از آن شکسته پا گفتم
اگر که حق برســــــد شکـــر ور نه بازم شکـر من این سخن ز دل پاک مومنان گفتم
از آن که کم بنوشـــــــــتم همین هدف باشـد بهار سال دلم را فقط ســوا گفتم
اگر که نیکی ایــن ســـــال در دلــــــــم باشد رسد خوشی به من آخر سخن بجا گفتم
اگر چه این ســــخنم بار اولـــــــش نبــــــــود به گل به غنچه به نرگس سپس شما گفتم
هر عاشقی به جـــهان یک ســــخن جـدا دارد من این سخن ز دل جمله عاشقان گفتم
کمی ز حرف من این بـــود،شــــکر،خوش آمد کمی ز حرف خودم را به باد ها گفتم
من از عدالـــــــت داور ســـــــخن شنیده ام و از این جهت سخنم را به دادگاه گفتم
ســـخن دریـــدگی ام را خــــدا ببــخـــشدتم اگر چه حق سخن بر لطیفه وا گفتم
نون است
که عُرفا را
به عرفان میرساند
انکار نمیکنم
امّا
دیگر اینقدر ها هم محتاج نون نیستیم
جمهوری اسلامی ایران
نون دارد
حتی اگر لازم باشد همین یکی را با هم،میخوریم
ندوید
اینقدر دنبال نون ندوید
آخر آنقدر دنبال نون میدوید
که نه فقط نون را
بلکه همه ی ایمان را از ما بربایند
نون خالی
از گلوی انسانیت
پائین نمیرود ...
همیشه در قاب دوربین خدا هستیم
و خدا را
به سادگی هم حتّی
بدون چشم مسلّح هم حتّی
می توان دید
چون
اوست که
از رگ گردن هم به ما نزدیکتر است
و مائیم
که آنقدر
_گاهی اوقات_
از او دوریم که ... __________
آنها که مرا می شناسند
میدانند
خیلی از اوقات
در کار هایم
پلنگم
اما
این صورتی بودنم
مرا به دردسر انداخته
<<شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند>>
شاعران خورشیدند
شاعری بود اگر
یادش هست
حرفش هست
اصلش هست
شاعران امّیدند
من درختی دارم
که ندیدم آنرا
لیک بذرش در دستم جاریست
آنرا خواهم کاشت
با امّید
بر لب جوی دلم
به امید آنکه
خورشید
مهربانی بکند از جایی
نگهی بر دل من هم بکند
بر این بذر _____
داشتم در باره ی یه شعری جستجو میکردم چشمم به این شعر افتاد.به نظرم جالب بود.
اهل اینجایم
کار و بارم بد نیست
تکه طنزی دارم، تپه هوشی، سر سوزن اخلاص
مادری دارم، میشینه توی خونه، می بافه دونه دونه
دوستانی بهتر از صد دشمن...
لای یک نون لواش، پای آن لیوان چای
من که خوشحالم
لقمه ام پر شده از مشت پنیر!
من نمی دانم
که چرا می گویند، اسب گوسفند قشنگی است
کفتر من پس کو؟
و چرا هیچ خری کرکس نیست
وزغ از یک گل ارکیده چه کم دارد؟ هان؟
اشتهامان پس کوش؟
گل شبدر آنجاست!!!
چشم ها را باید شست، با اسید یا وایتکس
کار ما نیست که خرمن کوبیم!
کار ما فوقش این است
که به گاوِ نرِ همسایه مان(!)
یک سلامی بکنیم
منبع:یک تکه طنز
رفیق من ،گل من ،عمر من ،امید من
هزار سال رفاقت چه ماجرایی داشت!
سوار عمر پیاده ، من جوان بر اسب
ولی سوار تو بودن چه ماجرایی داشت
یه روز احساس کردم بعضیا تو رفاقتشون فقط سواری میگیرن.دنبال منفعتن.
بده.
خیلی بده.