**   ***   **  ***  **  ***  **  ***  **

با خود نشستم ، کیستم آخر ؟ نمیدانم

من هر که هستم تا ابد اینجا نمی مانم

تا جزوه های خاطراتم را بغل کردم

فهمیدم از زبری جلدش اولاً مردم

مولود احساسی پر از تردید و تنهایی

خیلی شبیه مردم معمول دنیایی

با گریه دنیا آمدم ، با خنده می میرم

هر روز هم قدم کفن اندازه میگیرم

در کودکی با گوشه گیری عکس ها دارم

سختم ، زمختم ، غالبا مردم نیازارم

اهل خجالت بوده ام ، کمتر شده اما ...

کم خونی ام از کودکی بهتر شده ، اما ...

در کل کسی هستم که از اول همین بودم

هم صاحب لبخند و هم قلبا غم آلودم

تنها نشستن عادت دیرینه ام بوده

کز کرده بودم گوشه ی دنیای فرسوده

یک اتفاق ساده حالم را مداوا کرد

سنگی شبیه من به هر چیزی مدارا کرد

با یک مداد ساده یک دنیا پدید آمد

کابوس ها و آرزو های جدید آمد

هم زندگی معنا گرفت و رنگ گندم شد

هم ظاهر رفتار من از جنس مردم شد

پیدا شدم در نا کجا آباد تنهایی

غرق خیالاتی شدم زیبا و رویایی

از آن زمان تنها سوالم از خودم اینست

من خواب میبینم که این افکار شیرین است؟

یا در خودم پیدا شدم، اینها حقیقت داشت

من در پی پاسخ جها را میکنم کنکاش

هر روز با خود مینشینم ... کیستم آخر ؟

باید تو را پیدا کنم ، زیبا ترین باور ...