کسی درون من
به انزوا نشسته است...
شکست را
میزبانی میکنم
قدم های اراده ام
پوکی استخوان گرفته اند
دست دراز می کند کسی ؛
دنده هایم را چنگ می اندازد
و از دلی که شکسته
مشتی اشک
به بدرقه ی بازوان تنهایی ام آمده اند
کسی درون من
به انزوا نشسته است
آن روز که به پا خیزد
مدار های کهکشانی را
شانه خواهد زد.