شب از نیمه گذشته است
پلک هایم دست خواب را پس می زنند
و حقیقت بیداری
مرا به ورطه ی نابودی می کشاند .
رئشه ی دست هایم
تصویری مبهم از فردا را می کشند
و تکیه زده ام
به دیوار تردید ...
فردا
کدام افق به استقبال خورشید خواهد رفت ؟
و من با
فریاد کدام گلو
ازخواب بر می خیزم ؟