چند سالی بود که درگیری ذهنی پیدا کرده بودم ، حول یه همچین
شکل بیان مسئله ای.تو ذهنم بود یه دفتر بردارم و این نوشته های این شکلیمو
توش بنویسم . شاید تونستم بعدا به چند نفر هم بدم که بخوننش .
کلیت
قضیه این بود که ، خاطراتی رو که برام اتفاق می افتاد و من از توی اونها ،
مسائلی رو کشف میکردم رو به زبان ساده بنویسم.مهم ترین مسئله توی انجام
چنین برداشت هایی از زندگی فردی ، تمرکز و توجه همیشگی بود .
از
اونجایی که قرار بود ، خیلی خاطره هام با برداشت هامو بنویسم ، و همه اینها
در کنار هم یه چیز مشترک داشت - که اون نقطه مشترک ، نوع نگاه یکسان ، جهت
کشف حقایق بود - میخواستم اسم این دفتر و مجموعه رو بذارم نگاه .
خلاصه که زمان گذشت و زندگی چرخید و دفتر تبدیل شد به کیبورد و مانیتور. ولی نگاه همون نگاهه .
یه موضوع جدید که به وبلاگم اضافه میشه و به امید خدا ادامه داره .
چرا بغض وجودم را سپید ننویسم ؟
چرا قبول نکنم سپید هم شعر است ؟؟
حالا که
پر از نبودنت هستم
و لبریزم از خواستنت
و به یاد لحظه های دلتنگی می
افتم
میفهمم ...
میفهمم که چه قالبیست سپید
که چه شاعرانی هستند چشمانم
آن لحظه که از نبودنت
سپید مینویسند.
چرا سپید ننویسم
خواستنت را و نبودنت را ؟
چرا حالا که چشمانم هم پای کاغذ سپید
امضا میکنند ، ننویسم از دلتنگی ات سپید ؟
سپید من یعنی
سکوت شکسته شدن بغض دستم
همان که هرگز نشنیده ام
یا شاید نمیخواهم
نبودنت را رنگ دیگری ببینم
بیا ؛
بیا که تا نبینمت
با هر رنگی مینویسمت
همیشه و همه جا
ای همه کس
اما سپید
برای نوشتن
غم نیامدنت
- که نمیدانم کی و کجا آغاز شد -
رنگ دیگریست .