ویترین

یک عمر رقصیدم به هر سازی که دنیا زد / / در مصرع پایانی آواز... خوهم مرد

۱۲ مطلب با موضوع «بر اساس موضوع :: اطلاعیه ها» ثبت شده است

مینویسم تا بمونه

اوضاع خیلی جالبی بر زندگیم حاکمه در حال حاضر! اولا اینکه یه دوستی داشتم خیلی قدیمی، خیلی ... یهو اومده پیام داده که بیام تمومش کنیم دوستیمونو و همدیگه رو اذیت نکنیم! فلان و اینا... و واقعا یه هفته است تو شوکم! تو فیلما دیده بودم اونم مثلا روابط دو جنس مخالف که بیا همو عذاب ندیم و تمومش کنیم! ولی فکر نمیکردم دوست خودم که خوب مثه خودم پسرم هست همچین حرفی بهم بزنه یه روز! البته که من مقصرم.مقصر به تحویل نگرفتن و بی حال بودن و بی معرفتی! ولی اینجوری خوب... نمیدونم والا، فقط شوکه ام!

دوما اینکه هزار و یک جور کار فشرده دارم در حدی که به معنای واقعی وقت کم میارم! درس و امتحان یه طرف، اون یه طرف، اون یکی یه طرف و باز اون یه طرف دیگه ! یکیشو بخوام بگم(همون آخریه) اینه که داریم یه نشریه مستقل میزنیم توی دانشگاه، تو زمینه ی ادبی! واقعا عشقه یعنی! پر از شور و اشتیاق و علاقه ام اصلا! کاش زمان هی می ایستاد که من ازش عقب نمونم، کاش می ایستاد با هم میرفتیم جلو! نمیشه ولی! اینا رو هم نوشتم که بمونه! چند وقت دیگه برگردم ببینم اول خیلی چیزا چجوری بوده! شاید دوباره خواستم احساساتمو زنده کنم، همون احساساتی که فراموششون کردم...

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مرتضی

نفس

قائدتا وقتی یکی شیش هفت ماه نیاد تو وبلاگش پست بذاره آدم باید نگران بشه ! ینی من میشم، ولی شما نشین! من اگه خواستم بمیرم قبلش وصیت میکنم یکی بیاد اینجا پستشو بذاره ...
خنده

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱
مرتضی

وقتی نمیاد ؛ نمیاد ...

یه دوره ی متناوبی تو زندگی همه ی آدما وجود داره که البته مرد و زن هم نداره ! مخصوص نوشتن و تراوشات نوشتاری هم هست . تو این دوره ها ، آدمایی که معمولا برا خودشون مینویسن ، (یا حتی برا بقیه) نوشتنشون نمیاد . یعنی به معنی واقعی نمیاد دیگه ، شوخی بردارم نیست !
     البته کسی اشتباه نگیره این دوره ها رو با یه مورد مشابه دیگه ها ... . یه وقتی هست آدم هیچ حرفی برای گفتن نداره ؛ پس نمینویسه ، این فرق داره . حالا کاری ندارم که خیلیا اصلا این <حرفی برای گفتنن نداشتن > رو متوجه نمیشن و همیشه در حال نوشتن تراوشات ذهنی - چه قشنگا ، چه چرندا - هستن . ولی حقیقتا ، هر چند کمیاب ، هستند کسایی که اگه حرفی ندارن در لحظه دست به نوشتن نمیبرن و حافظه ی نوشتاری شان را با مطالب شوت و شاز مختل نمیکنن . اما مجموعا دوره ی مورد بحث من یکی دیگه است .
     مقدمتا بگم که آدم همیشه باید بدونه چی میخواد بگه و باید همیشه وقتی میخواد بنویسه حرفی برای گفتن داشته باشه ، بعد از مخزن حرفاش ، هرکدومو که عشقش کشید بکشه بیرون و یه دستمال به سر و روش بکشه و تر و تمیز ارائه بده . به همین خاطر ، همیشه باید خودش رو در معرض ورود اطلاعات مختلف ، از طریق انواع حس هاش قرار بده . حالا ؛ این دوره ی خاصی که من دارم میگم اون موقعی پیش میاد که نمیدونی چی باید بنویسی ! هر کدوم از حرفاتو که بر میداری میبینی ، الان وقت گفتنش نیست انگار ! تو مثال بالا اینجوری در میاد که ، دستماله اینقدر خاکی شده و کثیف ، که دیگه حرفاتو خوب تمیز و خوشگل نمیکنه ! اصلا دلت راضی به نوشتن نمیشه که نمیشه !
     در اینجور مواقع ، آدم مورد نظر ، هی میخواد بنویسه ، و هی نمیتونه بنویسه ! من برای این شرایط یه اسم بین المللی انتخاب کردم ، با عنوان حبس الرایت (حبس + رایت (write)) !
     این همه نوشتم که دو تا مسئله رو بگم ، اولا که اونایی که مثل خودم یه همچین عادت های غیر اختیاری رو دارن رو دلگرم کنم به عادی بودن ؛ ثانیا بگم که اگه گاهی اوقات کسی نمینویسه و تو نوشتن و حرفاش وقفه میوفته خیلی چیز بدی نیست !


-----------------------------------------------------
زیر نوشته :
# این پست یه شماره 2 هم داره ، که اونم چند روز دیگه میذارم .ترسیدم خیلی بلند بشه ، کسی نخونه ! برا همین دوتاش کردم !!
## با وجود اینکه حبس الرایت شده بودم ، نوشتن این پست ، یکم حالمو خوب کرد !
۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مرتضی

کوتاه




در اینستاگرام با نمایه w.i.t.r.i.n حضور دارم.
و منتظر هم هستم !

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مرتضی

پنیر پارمیجان

پنیر
یه پنیری هست به اسم پارمیجان ؛ بعضیا هم میگن پارمیسان ...
همونطور که میدونین پنیر موجود خیلی متنوعیه!
این نوعش هم یه ویژگی خاص داره که باعث شد من بتونم ازش سوء استفاده کنم.اونم اینه که کامل شدن فرآیند تولید این پنیر یک سال طول میکشه.خیلیه هااااا ... یک ساااال...
ولی در هر صورت،من فقط خواستم بگم که ، دقیقا یک ساله که تو وبلاگ پست نذاشتم و دلیلش هم این بوده که این تو فرآیند معمولی یه وبلاگ با کیفیته(!) و کاملا عادی . کاملا طبق برنامه بوده و خیلی هم حساب شده!
همین دیگه،میگن دیوار حاشا بلنده!



پی نوشت:
1)والا منم از این پنیرا نخوردم،نمیدونم چیه!
2)آتیش بگیره این تلگرام و واتساپو ... که ده برابر یه وبلاگ وقت میگیره،بازدهیشم مث همین وبلاگ ضعیف(!).خوب بگو مگه سرت درد میکنه؟برو همون وبلاگتو مدیریت کن دیگه!!
3)در کل اگه این پست خیلی بیمزه بود ؛ اصلا مهم نیست!!
کیه که بیاد نظر بده ؟؟
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مرتضی

یک تغییر کوچک

از همین لحظه به بعد ، فقط شعر های نوم رو توی وبلاگ میذارم.
نمیدونم ،شاید دلیل خاصی نداشته باشه،شایدم داشته باشه اما در کل بیشتر شعرهای نو ام رو میذارم.

میخوام غزل های و اینا رو پیش خودم نگه دارم،اما خوباشو میذارم تا نظر شما ها رو هم بدونم...
دوستدار شما.
سالتون پر از خوشبختی


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مرتضی

التماس دعا

فردا دارم میرم مسابقات کشوری شعر

البته امروز میشه دیگه،بعد دوازدهِ !!

خلاصه دعا کنین که یه رتبه خوب بیارم

یا علی

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مرتضی

پست مخاطبین (p.m)

سلام

به دلیل اینکه بعضی از دوستان استعداد و علاقه ی کافی به نوشتن را دارند اما حال و حوصله و یا توانایی مدیریت یک وبلاگ یا وبسایت و انتشار تراوشات ذهنی خود را ندارند،در وبلاگمان این امکان را برایشان قرار داده ایم تا از طریق وبلاگ ما این نشر مطلب با نام خود شخص انجام شود.

برای این منظور کافیست متن خود را با نامی که دوست دارید به عنوان نویسنده زیر آن درج شود در قسمت نظرات همین صفحه قرار دهید و چند روز منتظر بمانید.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مرتضی

نیمه شعبان

جمکران1


شعری نداشتم بنویسم به پایتان

جز یک دل شکسته و چشم انتظارتان



نیمه شعبان بر تمامی شیعیان و تمامی انسانهای حقیقت جو مبارک باد.



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مرتضی

حرف دله،سیاسی نیست ...

بله.اینجوریاست دیگه 
بعضیا دوست دارن سخنرانی کنن برای مردم و شعار بدن...
بعضی مردم دوست دارن شعار بشنون از مسئولین و شروع کنن به بادمجان دور قاب چینی و کف زدن و ...
بعضی مردم هستن که وقتی برادر های مسلمونشون دارن بی گناه کشته میشن و وقتی دارن ثروتشون و غیرتشون رو به تاراج میبرن و وقتی دارن ثانیه به ثانیه به ناموسشون نزدیک میشن و وقتی دارن پا روی ظاهراً اعتقاداتشون میذارن، دست بزنن و هورررا بکشن و جشن بگیرن این تدبیرشونو وقتی که پشتشونو به به برادرای دینیشون میکنن و میخندن...

بعضیا ....

    خیلی کارا میکنن...

فقط بخاطر امید الکی
امید الکی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مرتضی

مادر بزرگ

مادر بزرگ

   رفتی

اما کسی نپرسید که یکدفعه ای چه شد؟

آخر رفتنت هم

    مثل همیشه بودنت بود

               ای آرام دوست داشتنی

*

و رفتنت را به همه ستاره های آسمان تسلیت میگویم

    که حالا دیگر نمیدانند که باید از که نور بگیرند و زیبایی که را نشان دهند

 به ستاره های یتیم

*

و آری، میدانم رفتنت آمدنی تازه است مادر جان

          که هم جانِ مادری و هم مادرِجان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مرتضی

مادر . . .

قرار نبود اولین مطلب این وبلاگ از شاعر دیگه ای باشد،اما مرگ ناگهانی مادر بزرگ عزیزم بدون قرار قبلی به ملاقاتمان آمد. شعری در ادامه از استاد شهریار که میگویند شاهکاریست در باره ی مادران:


نه ، او نمرده است.

نه او نمرده است که من زنده ام هنوز

او زنده است در غم و شعر و خیال من

میراث شاعرانه ی من هرچه هست از اوست

کانون مهر و ماه مگر می شود خموش

آن شیرزن بمیرد ؟ او شهریار زاد

«هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق»

...

                                   

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مرتضی