من آنچه عـــقده دل بـــود بـــا تو و ا گـفــتــم ز من چرا تو برنجی که با صفا گفتم
من حسّ دست خودم را به کس نداده امش و سرّ دست نویسی رو با شما گفتم
هر آنچــــــه در دل من بــــــــــود در ورق آمد اگر چه قطره ای از آن شکسته پا گفتم
اگر که حق برســــــد شکـــر ور نه بازم شکـر من این سخن ز دل پاک مومنان گفتم
از آن که کم بنوشـــــــــتم همین هدف باشـد بهار سال دلم را فقط ســوا گفتم
اگر که نیکی ایــن ســـــال در دلــــــــم باشد رسد خوشی به من آخر سخن بجا گفتم
اگر چه این ســــخنم بار اولـــــــش نبــــــــود به گل به غنچه به نرگس سپس شما گفتم
هر عاشقی به جـــهان یک ســــخن جـدا دارد من این سخن ز دل جمله عاشقان گفتم
کمی ز حرف من این بـــود،شــــکر،خوش آمد کمی ز حرف خودم را به باد ها گفتم
من از عدالـــــــت داور ســـــــخن شنیده ام و از این جهت سخنم را به دادگاه گفتم
ســـخن دریـــدگی ام را خــــدا ببــخـــشدتم اگر چه حق سخن بر لطیفه وا گفتم