ویترین

یک عمر رقصیدم به هر سازی که دنیا زد / / در مصرع پایانی آواز... خوهم مرد

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تغییر» ثبت شده است

وقتی نمیاد، باید بیاد

     الان مثلا چند روز دیگه است و اینم شماره 2ی اون .
     و اما بعد ...
     کلی زمان گذشت و من داشتم خیلی عادی پست میذاشتم و مینوشتم ولی یهو امروز به خودم اومدم و دیدم که نه ... ! مثل اینکه خیلی وقته چیزی ننوشتم. همین شد که کلی فکر کردم چیکار کنم با این حال که یادم اومد این پسته رو ننوشتم احتمالا ! و وقتی چک کردم و دیدم که ننوشتم خیلی خوشحال شدم !!! چون بالاخره یه دلیلی پیدا شد برا نوشتن !
     مسئله اینجاست که با وجود اینکه گاهی اوقات آدم نوشتش نمیاد ؛ ولی نباید دست رو دست گذاشت که! هر جور شده باید یه چیزی نوشت و یه بهونه ای پیدا کرد برا نوشتن و راه انداختن مچ دست. قرار نیست تسلیم هی چیزی بشیم و تا یکم هوا بد شد از خونه بیرون نرییم که . تلاش کردن یکی از نکات کلیدی نوشتنه . هر نوع نوشتنی در کل. همه تو فیلم و کارتونا دیدیم دیگه ، مثلا یکی میخواد یه داستان بنویسه ، نامه بنویسه یا هر چی یه کوه از کاغذی مچاله شده پشت سرش تو سطل آشغال ریخته .
     خلاصه که وقتی نمیاد باید بیاد! البته منظورم تلاش درست و حساب شده است . مثلا هیچ وقت نباید رفت سر کاغذای شعری که از قدیما داری بعد بگی امروز میخوام اینو کامل کنم ! تازه هی تلاشم بکنی ... اون خراب میشه. ولی میگم نوشتن برای دست مثه هواست برای ریه.یه مدت نباشه دیگه به بعد بود و نبودش یکی میشه .
     اینا همه رو گفتم برا خودم که هیچ وقت نا امید نشم از نوشتن. و الا اصلا سواد ندارم که بخوام دارو تجویز کنم و این حرفا .

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مرتضی

مکاشفه ای از بستر بی حالی

      از چند سال قبل میگویم ...

      عزیزی از جمعمان رفت ... عده ای به نبردی رفتند ، آنسوی مرز ، عده ای له میشدند زیر بار فقر و فلاکت ،عده ای پرچم آتش میزدند و شعار میدادند، اعتیاد هم همه جا بود -کم رنگ یا پر رنگ- ، کنکور هم خوب حس کردیم ، دولت ها رفتند و آمدند ، همه ی شبکه ها خبر میگفتند ، در هایی قفل زده شد ، جاهایی به سیمان آّب میبستند ، دزدی ها یکی یکی رو میشد و جیب ها خالی تر ، مردم میرفتند و می آمدند و چند روز اخیر هم بمبی ترکید و قطاری پنچر شد !

     امروز وقتی شعر یکی از دوستانم را درباره ی حادثه ی قطار  خواندم بی هوا به خودم آمدم که عجب !! قلم من این سالها چه میکرده ؟وبلاگ ،مداد و خودکار و دفترم، یا زبانم ... چه چیز را فراموش کرده ام که نتیجه اش شد فراموشی رسالتی که بر عهده ی هر کس است که مینویسد و زنده است ؟از چه چیز مینوشتم و برای چه چیز؟
      فکر میکردم که حواسم خیلی جمع است و چرندیات را منتشر نمیکنم و نمیگویم و نمینویسم. ولی حیات قلم هر کس به آنچه مینویسد وابسته است.انسان باید با همه ی وجود حیاتش را ابراز کند و زنده بودنش را در جامعه فریاد بزند. بی تفاوتی تنها چیزی است که شاید یک نفر نباید داشته باشد . حد اقل نتیجه اش این است که آدم را بی اهمیت میکند.به قول یکی از دوستان طوری نباشیم که بعد از مرگمان بگویند (کسی نیامده بود که کسی  برود)


دلهای ما هم محزون شد از حوادث اخیر . تسلیت به خانواده های درگذشتگان

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مرتضی

دارم عوض میشوم


 دارم عوض می شوم

 دارم عوضی می شوم

 چشم هایم همه صدف ها را

        برای مروارید

                گشته


 صدف های گشنه ی لب ساحل

      انگشت های مرا بلعیده اند


 تازه فهمیده ام که

     مروارید لب ساحل

         افسانه ای بیش نیست


 باز هم خدا را شکر

     که هیچ وقت

         شناگر ماهری نبوده ام !

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مرتضی