پیرزن
زیر لب آه و ناله میکرد
بلند مبیگفت الهی شکر
قائدتا وقتی یکی شیش هفت ماه نیاد تو وبلاگش پست بذاره آدم باید نگران بشه ! ینی من میشم، ولی شما نشین! من اگه خواستم بمیرم قبلش وصیت میکنم یکی بیاد اینجا پستشو بذاره ...
یکی دو هفته ای بود از پر خوابی، شب ها خوابم نمی برد ...
دیشب کسی در خیابان نمانده بود که به خانه آمدم
ساعت سه صبح
بعد از سیاه پوش کردن مسجد برای محرم ...
دیشب تا صبح ، خواب کربلا می دیدم !
زیر نویس:
این پست ، به طرز عجیبی ، مخاطب دارد !
مخاطب جان ، ممنون که منظورمو گرفتی !!
راه دیگری نیست ؛
یا باید عشق ما را انتخاب کند ، یا ما تنفر را .
پی نویس ز:
1)کاریکلماتور: کاریکاتور + کلمه
2)من ولی اینجوری برداشت میکنم : کاری + کلماتور
3)توضیح بیشتر 1 را در گوگل پیدا کنید!
4)توضیح بیشتر 2 ، به پسوند انگلیسی or توجه کنید !
بس است هر چه نوشتید ، بر نمیگردد
به هیچ ، روح خدا مختصر نمیگردد
تغزلی ملکوتی که تا ابد دل ما
عشق
مفهوم تازه ایست
در لا به لای انگشتان نوشتنم
بهترین بودنت را
با دستانم دیدم
و با چشمانم کشیدم
هنوز
شیرینی اولین سلامت را
در عمق وجودم حس میکنم
امّا حیف
که خودت را
بین کاغذ و قلم پنهان کرده ای
یا شاید
جای دیگر
امّا حیف ...
که نمیفهمم
چیستی ...
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
آندر تکست :
1)اولین شعر سپیدمه !
تا چند دقیقه قبلش به نظرم اصلا ، سپید شعر نبود !!!
2)یادش بخیر،خیلی سال پیش نبود ، ولی بنظرم چقد کوچیک بودم .. :-)))
به غیر از خودم
دو نفر را مسئول زندگی ام میدانم
ادیسون
و مهندس معمار ساختمان خانه مان
لامپ هایمان
آن قدر پایین اند
که گاهی اوقات
احساس روشن فکری میکنم !
دارم عوض می شوم
دارم عوضی می شوم
چشم هایم همه صدف ها را
برای مروارید
گشته
صدف های گشنه ی لب ساحل
انگشت های مرا بلعیده اند
تازه فهمیده ام که
مروارید لب ساحل
افسانه ای بیش نیست
باز هم خدا را شکر
که هیچ وقت
شناگر ماهری نبوده ام !
من عاشقم و جناب خان نام من است
تنها سندم این دل ناڪام من است
گر وقت به تلخی گذرد، باکی نیست
شیرینی عمر، یاد احلام من است !
یه شعر دیگه هم تو ادامه مطلب میذارم ، هر کی نبینه ، ضرر کرده !!
بخواهم صدایم را نشنوی
دهانم را میگیرم
نه گوش هایت را ...
بخواهم بدی هایت را نبینم
چشم هایم را میبندم
نه دست هایت را ...
ولی ای کاش
آنقدر دست داشتم
که جلوی دهان مردم را بگیرم
نه گوش هایم را ...
فردا دارم میرم مسابقات کشوری شعر
البته امروز میشه دیگه،بعد دوازدهِ !!
خلاصه دعا کنین که یه رتبه خوب بیارم
یا علی
همیشه در قاب دوربین خدا هستیم
و خدا را
به سادگی هم حتّی
بدون چشم مسلّح هم حتّی
می توان دید
چون
اوست که
از رگ گردن هم به ما نزدیکتر است
و مائیم
که آنقدر
_گاهی اوقات_
از او دوریم که ... __________
آنها که مرا می شناسند
میدانند
خیلی از اوقات
در کار هایم
پلنگم
اما
این صورتی بودنم
مرا به دردسر انداخته