دایه مهــربان تر از مادر هستم
برای گهواره های خالی
همسایه مان
از درخت سیب باغ زرد آلویش
لواشک میچیند
دیگر کسی
برای طراوت
دست به جیب نمیشود
دلم میسوزد برای کاسه های داغ تر از آش
در آتش دیگری گُر میگیرند
و برای سرمای دیگری
یخ میزنند
شاید این سایه ای که هر روز کوتاه تر میشود
متعلق به آخرین بازمانده نسل خیاطهایی باشد
که پارچه نخ کش نمی دوزند
تا بلیط بد نامی به دستش نداده اید
سری به کمد بی لباسیتان هم بزنید