کلا همه چیز در نهایت سادگی در حال اتفاق افتادنه . بستگی داره از چه جهتی بهش نگاه کنی ولی یه وقتی میرسه که هر جور نگاه میکنی میبینی همه چیز چقدر ساده است ! معلم های شیمی میگن وقتی که گاز متان میسوزه و اکسید میشه گرمای شدیدی تولید میکنه.بعدگرما به قابلمه منتقل میشه و اونم از طریق تماس گرما رو به ملکولهای آب منتقل میکنه.ملکولها انرژی دریافت میکنن و گرم میشن و میرن بالا و ملکولهای بالاتر میان پایین و .... ولی وقتی بخوای آب جوش بیاری اگه از کسی تو خونه بپرسی چیکار کنم با تعجب نگات میکنه و احتمالا بهت میگه هیچی ! فقط یادت نره زیرشو روشن کنی !!
دو سه ساعت پیش؛ داشتم تو خیابون با یکی از دوستام دور میزدم. از اونجایی که رشته عمران میخونیم معمولا همش سرمون تو در و دیوار خونه ها و ساختموناست. از قضا امروز همونجوری که داشتیم به نمای یه ساختمون نگاه میکردیم؛ خیلی ساده یه آقایی بدون توجه از کوچه اومد توی خیابون. من تا برگشتم دیدم با ماشین رفتیم تو دل ماشینش دیگه ، فقط تونستم یکم فرمونو بچرخونم و خیلی توش فرو نرم !!
زدم بغل ؛ پیاده شدم ، پیاده شد . بقیش مهم نیست دیگه فقط خیلی متمدن رفتار کردیم ! پلیسم اومد و آون آقا کاملا مقصر شناخته شد . قانون فرعی به اصلی ! و من بد بختم چون مدارک همراهم نبود ماشینم رفت پارکینگ و دردسر دیگه ای هم به مشکلاتم اضافه شد.
خلاصه اتفاقی بود که باید میوفتاد ولی بیشتر از همه این مسئله تو ذهن آدم میاد که : عهه ! چقدر راحت و ساده ! چقدر الکی ! ولی اصل داستان همینه ، زندگی همیشه همیجنجوری با ما تا میکنه ، خیلی خیلی راحت . اگه خودمون سختش نکنیم و سخت نبینیمش خیلی هم پیچیده نیست !
و یه مسئله دیگه هم این بود که نمیتونم قبول کنم که فقط طرف مقابلم مقصره ! شاید خنده دار باشه ولی من فکر میکنم به همون اندازه مقصر باشم!درسته که اون توجه نکرد ، ولی منم توجه نکردم ! از بابت مسائل قانونی نگرانی ندارم،همه چی به نفع من تموم شد ولی این قضیه احتمالا تا چند وقت ذهنمو قلقلک میده . مثه اینکه مهم نیست حقیقتا ما چقدر توی کارامون دخالت داریم و نظر خودمون چیه ، مهم اینه که بقیه چجوری به قضیه نگاه میکنن ! مهم اینه که جامعه چه قانونی درمورد ما خلق کرده! مثه اینکه قانون اومده باشه برای اینکه بتونیم فقط برای قضاوت هامون دلیل داشته باشیم !
خیلی ساده ...
دو سه ساعت پیش؛ داشتم تو خیابون با یکی از دوستام دور میزدم. از اونجایی که رشته عمران میخونیم معمولا همش سرمون تو در و دیوار خونه ها و ساختموناست. از قضا امروز همونجوری که داشتیم به نمای یه ساختمون نگاه میکردیم؛ خیلی ساده یه آقایی بدون توجه از کوچه اومد توی خیابون. من تا برگشتم دیدم با ماشین رفتیم تو دل ماشینش دیگه ، فقط تونستم یکم فرمونو بچرخونم و خیلی توش فرو نرم !!
زدم بغل ؛ پیاده شدم ، پیاده شد . بقیش مهم نیست دیگه فقط خیلی متمدن رفتار کردیم ! پلیسم اومد و آون آقا کاملا مقصر شناخته شد . قانون فرعی به اصلی ! و من بد بختم چون مدارک همراهم نبود ماشینم رفت پارکینگ و دردسر دیگه ای هم به مشکلاتم اضافه شد.
خلاصه اتفاقی بود که باید میوفتاد ولی بیشتر از همه این مسئله تو ذهن آدم میاد که : عهه ! چقدر راحت و ساده ! چقدر الکی ! ولی اصل داستان همینه ، زندگی همیشه همیجنجوری با ما تا میکنه ، خیلی خیلی راحت . اگه خودمون سختش نکنیم و سخت نبینیمش خیلی هم پیچیده نیست !
و یه مسئله دیگه هم این بود که نمیتونم قبول کنم که فقط طرف مقابلم مقصره ! شاید خنده دار باشه ولی من فکر میکنم به همون اندازه مقصر باشم!درسته که اون توجه نکرد ، ولی منم توجه نکردم ! از بابت مسائل قانونی نگرانی ندارم،همه چی به نفع من تموم شد ولی این قضیه احتمالا تا چند وقت ذهنمو قلقلک میده . مثه اینکه مهم نیست حقیقتا ما چقدر توی کارامون دخالت داریم و نظر خودمون چیه ، مهم اینه که بقیه چجوری به قضیه نگاه میکنن ! مهم اینه که جامعه چه قانونی درمورد ما خلق کرده! مثه اینکه قانون اومده باشه برای اینکه بتونیم فقط برای قضاوت هامون دلیل داشته باشیم !
خیلی ساده ...