ویترین

یک عمر رقصیدم به هر سازی که دنیا زد / / در مصرع پایانی آواز... خوهم مرد

۲ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

بانی مجلس

      مداح داشت دعا های آخر مراسمو میخوند ...

      ... <<خدایا  رفتگان همه بانیان و دست اندر کاران این مراسمو ببخش و بیامرز >>

      یه لحظه فکرم رفت پیش بابا بزرگم ، مامانبزرگم و هر چی بزرگترا و آشناهایی که داشتم . واقعا نمیدونم چی شد که یه لحظه فکر کردم شاید بواسطه این دعا ، خیری به اونا برسه . ینی میدونم ، ولی الان میگم که اشتباه فکر میکردم !

      امسال ، جدای کمک تو سیاهپوش کردن مسجد و یه سری از این کارا ، تو نمایشگاهم هستم و کتاب میدم دست بچه هیئتیا ! همین شد که تو اون لحظه یه آن فکر کردم که خوب، پس من جز دست اندر کارا بودم دیگه ؛ منم باعث و بانی مراسم بودم ... پس یکم این دعا برا منم بود !

      ولی یهو یه چیزی تو وجودم ترمز فکرمو کشید :

                       آهای ! وایستا بابا ! کجایی ؟!؟؟
                   الان فک میکنی تو نبودی ، کسی نبود پارچه سیاه بزنه رو دیوار مسجد ؟ کسی بلد نبود پرچم بذاره رو دیوار ؟ تو فک میکنی اگه نبودی ،                           نمایشگاه راه نمیوفتاد ؟؟اصلا ، هیئت بدون نمایشگاه کتاب ، هیئت نیست مگه ؟ تو کجا باعث بانی بودی ؟! بفرما ما هم بدونیم !

 دیدم بیراه نمیگه. وجدانمو میگم . جلو حرف زدنشو نگرفتم . میخواستم ببینم پس بانی مجلس کیه ؟ من که واقعا هیچکاره بودم !! باز ادامه داد :

                      پس بانی مراسم کیه ؟ هان ؟؟!
                یه دور سرتو بچرخون تو مجلس ... میبینیش ؟ یکی از اعضای هیئت امنای مسجده . به نظرت اگه اون نبود مجلس به پا بود یا نه ؟
                بغلیشو میبینی ؟ شام امشبو اون داده . اگه پول شامو نمیداد ، مراسم روضه کنسل میشد ؟
                یه ردیف جلو تر ، اون شلوار کرمه رو میبینی که . آشپزه ، اگه اون نبود چی ؟ کلید دار مسجد که جلو در ، رو صندلی نشسته ؟ مداح ؟ مسئول                  برق و بلند گو ها چی ؟

      یه لحظه به خودم اومدم دیدم کلا همه هیچ کاره ایم ! یه عده هیچ کاره دور هم ! هر کی نباشه ، یکی دیگه هست . اصلا مجلس قراره باشه که هست ، و این قرار بین ماها هم نیست ! گره نخ این تسبیح جای دیگه است . و الا همه هیچ کاره ان تو دستگاه ابا عبدااله (ع) .

    هنوز جمعیت بلند نشده بودن که پاشدم برم پشت میز نمایشگاه برا انجام وظیفه .

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مرتضی

بی خوابی

یکی دو هفته ای بود از پر خوابی، شب ها خوابم نمی برد ...


دیشب کسی در خیابان نمانده بود که به خانه آمدم

ساعت سه صبح

بعد از سیاه پوش کردن مسجد برای محرم ...


دیشب تا صبح ، خواب کربلا می دیدم !



زیر نویس:

این پست ، به طرز عجیبی ، مخاطب دارد !
مخاطب جان ، ممنون که منظورمو گرفتی !!

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مرتضی