راه دیگری نیست ؛
یا باید عشق ما را انتخاب کند ، یا ما تنفر را .
پی نویس ز:
1)کاریکلماتور: کاریکاتور + کلمه
2)من ولی اینجوری برداشت میکنم : کاری + کلماتور
3)توضیح بیشتر 1 را در گوگل پیدا کنید!
4)توضیح بیشتر 2 ، به پسوند انگلیسی or توجه کنید !
راه دیگری نیست ؛
یا باید عشق ما را انتخاب کند ، یا ما تنفر را .
پی نویس ز:
1)کاریکلماتور: کاریکاتور + کلمه
2)من ولی اینجوری برداشت میکنم : کاری + کلماتور
3)توضیح بیشتر 1 را در گوگل پیدا کنید!
4)توضیح بیشتر 2 ، به پسوند انگلیسی or توجه کنید !
بلند شد که آبی به دست و صورتش بزند ؛ آنقدر که نفس داشته باشد تا سر خیابان برود . چیزی تا غروب نمانده بود . با همان طمئنینه ی همیشگی آماده می شد که نان آوری کند . همان سنگک گرم همیشگی سفره ی افطار .
خیس عرق به خانه آمد . چیزی تا اذان نمانده بود . هنوز لبخندی که صبح زود روی صورتش بود را نگه داشته بود . حتی بعد از آن همه کار ، بعد از آن همه گرما ، بعد از آن همه مصیبت همیشگی اش . وسط سفره را خالی کرد که نان تا نخورده را جا دهد میان تدارکات پر رنگ و لعاب خانم خانه .
بالا سر نان همیشه برای او بود . میگفت برشته است ؛ ولی سوخته بود . تلخ بود و با دندان سر دعوا داشت ، امّا پدر همیشه از همان جا لقمه میگرفت . آن شب ناپرهیزی کرد . یک باره هوس کرد لقمه ای تا شده در دهان بگیرد به جای شکسته لقمه هایش.دست دراز کزد که لقمه ی آخر سفره ی آن شبش را بگیرد که زمزمه های زیر لب پسر ته تغاری را شنید : (همیشه باید دستشو جلو ما دراز کنه . ما گرسنه بمونیم که آقا شکمش پر باشه )
نفهمید چه خورد . نفهمید چه کرده و نفهمید دیگر چه باید می کرده . خودش را عقب کشید . آن شب دیگر چیزی از او شنیده نشد جز لرزش صدای یک نفس عمیق .
چیزی از آن لبخند همیشگی اش نمانده بود ...
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
نیازی به گفتن نیست :
1)حواسمون به لقمه سوخته های پدر ، مادرامون باشه !
2)ماه میهمانی خداست . چقد خوبه که امسالم دعوت شدیم :-))
بس است هر چه نوشتید ، بر نمیگردد
به هیچ ، روح خدا مختصر نمیگردد
تغزلی ملکوتی که تا ابد دل ما
عشق
مفهوم تازه ایست
در لا به لای انگشتان نوشتنم
بهترین بودنت را
با دستانم دیدم
و با چشمانم کشیدم
هنوز
شیرینی اولین سلامت را
در عمق وجودم حس میکنم
امّا حیف
که خودت را
بین کاغذ و قلم پنهان کرده ای
یا شاید
جای دیگر
امّا حیف ...
که نمیفهمم
چیستی ...
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
آندر تکست :
1)اولین شعر سپیدمه !
تا چند دقیقه قبلش به نظرم اصلا ، سپید شعر نبود !!!
2)یادش بخیر،خیلی سال پیش نبود ، ولی بنظرم چقد کوچیک بودم .. :-)))
شب از نیمه گذشته است
پلک هایم دست خواب را پس می زنند
و حقیقت بیداری
مرا به ورطه ی نابودی می کشاند .
رئشه ی دست هایم
تصویری مبهم از فردا را می کشند
و تکیه زده ام
به دیوار تردید ...
فردا
کدام افق به استقبال خورشید خواهد رفت ؟
و من با
فریاد کدام گلو
ازخواب بر می خیزم ؟
به غیر از خودم
دو نفر را مسئول زندگی ام میدانم
ادیسون
و مهندس معمار ساختمان خانه مان
لامپ هایمان
آن قدر پایین اند
که گاهی اوقات
احساس روشن فکری میکنم !