چرا بغض وجودم را سپید ننویسم ؟
چرا قبول نکنم سپید هم شعر است ؟؟
حالا که
پر از نبودنت هستم
و لبریزم از خواستنت
و به یاد لحظه های دلتنگی می
افتم
میفهمم ...
میفهمم که چه قالبیست سپید
که چه شاعرانی هستند چشمانم
آن لحظه که از نبودنت
سپید مینویسند.
چرا سپید ننویسم
خواستنت را و نبودنت را ؟
چرا حالا که چشمانم هم پای کاغذ سپید
امضا میکنند ، ننویسم از دلتنگی ات سپید ؟
سپید من یعنی
سکوت شکسته شدن بغض دستم
همان که هرگز نشنیده ام
یا شاید نمیخواهم
نبودنت را رنگ دیگری ببینم
بیا ؛
بیا که تا نبینمت
با هر رنگی مینویسمت
همیشه و همه جا
ای همه کس
اما سپید
برای نوشتن
غم نیامدنت
- که نمیدانم کی و کجا آغاز شد -
رنگ دیگریست .
ان شا الله سال خوبی داشته باشید ، همگی.
این هم هدیه من به شما برای سال آینده...
***
رسیده باز بهار از میان فاصله ها
بهار فاصله ها
و قاصدک خبر از سال پیش رو آورد
که باز تکرار است
شروع زیبایش
در ابتدا گل و بستان
و شاپرک هایش
تمام تکرار است
و تنگ ماهی هفت سین و سبزه بی جان
و عیدی پدر و مادر و برادر جان
و اذیت باران
و حرمت مهمان
و غربت قرآن در شروع سفره ی عید
تمام تکرار است
و قاصدک میگفت
تمام سال جدید
وَ رفت و آمدنش
شروع تکراری،
ترینِ فاصله هاست
و خسته بود
همین
همین که با چشمش
هزار فاصله را او
مکرراً دیده
همین که مشدی ما
ز داستان پاک ها
ز باغهای رها
چه سیب ها چیده
همین که مادر او
قداست پسرش را سراب میدیده
و قاصدک میگفت
هزار مشدی و مادر
به خوابها دیده
و قاصدک میگفت
که خسته است از این
داستان تکراری
از این
غروب و غروب و غروب
بیداری
هزار سال میگفت و میشنیدم از او
زین جهان تکراری
این سراب بیداری
او به گوش من میخواند
از جوانی عمرش
از همین که حسرت پاییز در دلش دارد
از بهار سبزی که
در کنار پاییزی
رنگ لاله ها،قرمز
سبزی اش نمایان بود
از شروع سرو تهی از حقیقت
از سرخی
از بهار سبزی که
چشم قاصدک جایِ
صد خزان مشاهده کرد
از دلی که تنگ بهاریست
واقعی
و خزان
از شروع زیباتر
از امید نورانی
از هوا نمایان تر
و قاصدک تنها
رو به سوی مشرق بود
او بسوی مطلع امّید
بهارمان میگفت
من برای آمدنت
صبر میکنم آخر
شنیده ام که میایی
بهار حادثه ها